جدول جو
جدول جو

معنی خوش سرود - جستجوی لغت در جدول جو

خوش سرود
(خوَشْ / خُشْ سُ)
خوش نغمه. خوش آواز. خوش آهنگ:
مشک جعد و مشک خط و مشک ناف و مشکبوی
خوش سماع و خوش سرود و خوش کنار و خوش زبان.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش رو
تصویر خوش رو
خوش صورت، خوشگل
کنایه از مهربان
کنایه از خنده رو، گشاده رو، خندان، فراخ رو، بسّام، گشاده خد، روباز، بشّاش، روتازه، تازه رو، بسیم، طلیق الوجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون سرد
تصویر خون سرد
مقابل خون گرم، در علم زیست شناسی، کنایه از ویژگی کسی که زود خشمگین نمی شود، بردبار، متین، آرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش سودا
تصویر خوش سودا
پدیدآورندۀ خیالات خوش مثلاً عشق خوش سودا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش سلوک
تصویر خوش سلوک
خوش رفتار، ویژگی آنکه با مردم به خوش خویی و مهربانی رفتار می کند، ویژگی انسان یا حیوانی که که خوب راه می رود، خوش گام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش سرا
تصویر خوش سرا
خوش آواز، دارای آواز و صدای خوشایند و دلنشین برای مثال نگه داشت بر طاق بستان سرای / یکی نامور بلبل خوش سرای (سعدی۱ - ۱۵۶)
خوش خوٰان، خوش لحن، خوش نوا، خوش الحان، خوش گو، عالی آوازه،
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
صفت عمومی تمام جانورانی است که دمای بدن آنها ثابت نیست و از تغییرات دمای محیط پیروی می کند. (فرهنگ اصطلاحات علمی) ، جانوری که با سرد شدن هوابخواب می رود و از حرکت می ایستد تا دوباره هوا گرم شود، آنکه زود خشمگین نگردد. آنکه زود از جای بدر نرود. (یادداشت مؤلف). مقابل خون گرم، حلیم. بردبار. شکیبا. مقابل خون گرم، بی غیرت. بی حمیت. لاقید. بی رگ. بیقید، آنکه دیر دوستی کند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ رَ وِ)
آنکه رفتار خوش دارد. صاحب اخلاق حمیده. خوش کردار. خوش عمل
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ رَ)
خوش رفتاری. نیکوروی. نیکوروشی. خوش روشی:
هنوزم کهن سرو دارد نوی
همان نقره خنگم کند خوشروی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ سَ)
خوش رفتاری. خوش اخلاقی
لغت نامه دهخدا
(طِ گِ رِ تَ / تِ)
که زود آتش گیرد. که بدون دود سوزد. هیزمی چون هیمۀ کاج که خوب و به آسانی بسوزد. مقابل بدسوز
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مَ)
کسی که بظاهر کارهای نیکو و سخنان ملایم گوید که مردم از او راضی شوند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
نام رودی بوده است در سیستان، صاحب تاریخ سیستان گوید: ... و اکنون پیداست که رود هیرمند و رخدرود و خاش رود و فراخ رود و خشک رود و هرات رود و آب دشتها و کوهها از همه اطراف سیستان و از هزار فرسنگ همه بزره آید و یکی سوراخی است آن را دهان شیر گویند نه بزرگ همه این چندین آب بدان فروشود، هیچ کس نداند که کجا شود مگر خدای تعالی و تقدس و این از عجائبهاست، (تاریخ سیستان ص 15 و 16)، محشی تاریخ سیستان در ذیل ص 179 این رود را منسوب به خواش می داند و می گوید حالاجزء خاک افغان است، (تاریخ سیستان پاورقی ص 179)
لغت نامه دهخدا
(طِ خوا / خا)
خوش آواز. نیکوسراینده. خوش نغمه:
نگه داشت در طاق بستانسرای
یکی نامور بلبل خوش سرای.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ /خُشْ سِ رِ)
خوش فطرت. خوش طینت. خوش ذات
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ سُ)
سازگار. خوش رفتار. بااخلاق. آنکه در زندگی و معاشرت بامهر است
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ سَ / سُو)
خوش معامله. خوش دادو ستد. خوش حساب، خوش تخیل. خوش پندار
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خَ)
نقدمعامله کن. نسیه نخر. که دستادست خرد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مُ رُوْ وَ)
خوش انصاف. بامروت، گاه بصورت کنایه به بی انصاف و بی مروت اطلاق شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نُ/ نِ / نَ)
خوش جلوه. خوش ظاهر. خوب منظر
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ وَ)
آنکه خوب می آورد. آنکه تقدیر با او موافق است. آنکه قضا او را مفید است و هرچه او را پیش می آید نیکوست
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوش سودا
تصویر خوش سودا
خوش داد و ستد
فرهنگ لغت هوشیار
مرثیه، مویه گری (بر مرده)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوش رفتار، مردم دار
متضاد: بدسلوک، بساز، سازگار، خوش روش
متضاد: ناسازگار
فرهنگ واژه مترادف متضاد